جدول جو
جدول جو

معنی غلطک زدن - جستجوی لغت در جدول جو

غلطک زدن
(دَ دِ سَ گِ رِ تَ)
هموار کردن و تسطیح بوسیلۀ غلطک: غلطک زدن به بام. رجوع به غلطک شود
لغت نامه دهخدا
غلطک زدن
هموار و تسطیح کردن به وسیله غلتک: بام را غلتک زد
تصویری از غلطک زدن
تصویر غلطک زدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلط کردن
تصویر غلط کردن
خطا کردن، به خطا رفتن، اشتباه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلک زدن
تصویر کلک زدن
حیله کردن، فریب دادن، حقّه زدن، فریفتن، نارو زدن، خدعه کردن، مکر کردن، تنبل ساختن، غدر داشتن، غدر اندیشیدن، غدر کردن، چپ رفتن، دستان آوردن، سالوسی کردن، نیرنگ ساختن، تبندیدن، اورندیدن، ترفند کردن، شید آوردن، کید آوردن، مکایدت کردن، پشت هم اندازی کردن، گربه شانه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلت زدن
تصویر غلت زدن
در حالت خواب یا دراز کشیدگی بر روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گشتن، غلتیدن، غلت خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ مَ دَ)
فروشدن در آب. سر به آب فروبردن. فرورفتن در آب. غوطه خوردن. غوته خوردن. غوطه ور شدن. رجوع به غوطه و غوته شود:
غوطه در خون خود از فرق زند تا به قدم
به شهید تو نزیبد کفنی بهتر ازین.
سعدی (از آنندراج).
بخون دل زده ام غوطه تا به گردن و خلق
گمان برند که دارم زه گریبان سرخ.
طالب آملی (از آنندراج).
چشم پرآبلۀ ما به گهر پیوسته ست
غوطه در گنج زد آن کس که پی ما برداشت.
صائب تبریزی (از آنندراج).
شهدوصالش چو بود در نظر
غوطه زند تلخی جان در شکر.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
شدم به دریا غوطه زدم ندیدم در
گناه بخت من است این گناه دریا نیست.
؟
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ / کِ دَ)
غلتیدن. غلطیدن. گردیدن چیزی بر روی خود. به پهنا گردیدن. غلط خوردن:
من آن بنگی رند صوفی وشم
که دوزخ زند غلط درآتشم.
ملافوقی یزدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ / دِدَ)
جوشیدن با آواز. رجوع به غلغل شود، بانگ و آواز برآوردن. شور و غوغا و فریاد برآوردن:
بهار است و از شوق هر بلبلی
به شاخ طرب میزند غلغلی.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
خطا کردن. به خطا رفتن. اشتباه کردن. نادرست گفتن و کردن: ملک موت به قبض روح آن آمد، گفت: یا ملک الموت غلط کردی. ملک موت گفت: من غلط نکردم خدا میگوید تو غلط کردی. (قصص الانبیاء ص 27).
در آن میان که همی بوسه دادمش بر لب
هزاربار غلط کردم از میانه شمار.
مسعودسعد.
گفت: حق تعالی در کتاب مجید از قطع رحم نهی کرده است... و آنچه تو گفتی مناقض آن است، گفتم غلط کردی که موافق قرآن است. (گلستان سعدی). خداوندان کرمند گفت غلط کردی که بندگان دینارو درمند. (گلستان سعدی).
از آن ره به جایی نیاورده اند
که اول قدم پی غلط کرده اند.
سعدی (بوستان).
مژۀ سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا.
حافظ.
شیوۀ چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم.
حافظ.
بلندمرتبه شاهی ز صدر زین فتاد
اگرغلط نکنم عرش بر زمین افتاد.
؟
- غلط کردم، یعنی سخت پشیمانم. دیگر این کار نکنم.
- غلط کردن راه، گم کردن آن. گمراه شدن:
مرا گفت مانا غلط کرده ای ره
به یک ره فتادی ز ره بر کرانی.
فرخی.
تو بیچاره غلط کردی ره در
نجست از بندیان کس جز تو فریاد.
ناصرخسرو.
راه غلط کرده ستی بازگرد
روی بنه بر پی آثار خویش.
ناصرخسرو.
ای همیشه حاجت ما را پناه
بار دیگر ما غلط کردیم راه.
مولوی.
آخر از آن جمال فروغی دلیل ساز
دل کرده ره در آن سر زلف دوتا غلط.
نظیری نیشابوری (از آنندراج).
نتوان گرفت روزی هم از دهان هم
مرغان نمیکنند غلط آشیان هم.
صائب (از آنندراج).
، در تداول مردم در مقام دشنام استعمال شود: غلط کرد. غلط کردی، بعضی گویند در مقام ترقی از درجۀ پیشین استعمال شود. (آنندراج). اضراب:
ز دست من به صد اعزازبرداشت
غلط کردم به چندین ناز برداشت.
غنیمت (از آنندراج).
، ضایعکردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلک زدن
تصویر کلک زدن
تباهی کردن زن، حیله کردن، حقه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
خطا روی دادن، خطا کردن براه غلط رفتن، یا غلط شدن راه. گم شدن و ناپیدا گشتن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلت زدن
تصویر غلت زدن
در حال غلتیدن
فرهنگ لغت هوشیار
سرخه زدن به ناخن مالیدن لاک. یا لاک زدن ناخن. لاک را روی ناخن مالیدن، اندودن ناخن به لاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوطه زدن
تصویر غوطه زدن
فرو رفتن در آب غوطه زدن سر به آب فرو بردن انغماس، غرق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلغل زدن
تصویر غلغل زدن
جوشیدن با آواز، بانگ و آواز برآورد ن شور و غوغا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغلک زدن
تصویر بغلک زدن
شماتت کردن، مسخره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط زدن
تصویر غلط زدن
در حال غلتیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلتک زدن
تصویر غلتک زدن
هموار و تسطیح کردن به وسیله غلتک: بام را غلتک زد
فرهنگ لغت هوشیار
خطا کردن به خطا رفتن اشتباه کردن، در تداول در مقام دشنام استعمال شود: غلط کرداین کار را کرد. یا غلط کردم. سخت پشیمانم دیگر این کار را نمی کنم. یا غلط کردن راه. گم کردن آن گمراه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
Blink
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
Varnish
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
mrugać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
sbattere le palpebre
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
piscar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
vernissen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
眨眼
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
покривати лаком
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
lackieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
лакировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
мигати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
lakierować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
blinzeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
мигать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از لاک زدن
تصویر لاک زدن
envernizar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پلک زدن
تصویر پلک زدن
parpadear
دیکشنری فارسی به اسپانیایی